چند روز گذشته
این چند روزی که گذشت تو حسابی سرت گرم بود و خوشحال بودی اخه خاله سهیلا و روژین خونمون بودن به اصرار تو اومدن و یک هفته هم موندن.روز پدر هم رفتیم بهشت زهرا واومدیم.همه به مناسبت روز پدر جمع شده بودن خونه حاجی بابا که ما هم رفتیم اونجا.خیلی خوش گذشت.بعد از چند روز که عمو مهرداد اومد دنبال خاله و روژین تو نمیذاشتی که برن و باز هم گریه کردی و مارو ناراحت کردی.خلاصه بابایی دیروز که جمعه بود برنامه ریزی کرد و گفت که بریم کوهسار.قرار شد عمو مهدی و نازنین جون هم بیان.دایی اینا هم که نبودن و شمال بودن.بابا مجید هم زنگ زد و به خاله سهیلا گفت که اماده بشن و ما بریم دنبالشون.ما هم خرید وسایل از جمله جوجه و بال کبابی که تو خیلی دوست داری و بلال وغیره رو انجام دادیم.رفتیم دنبال خاله و روژین و رفتیم کوهسار که مهدی اینا هم اومده بودن اونجا یه الاچیق پیدا کردیم و بساطمون رو پهن کردیم.خیلی خیلی خوش گذشت خیلی. ساعت 12 هم بلند شدیم و اومدیم سمت خونه البته قبلش خاله و روژین رو رسوندیم خونشون.بعداز کلی خوش گذرونی خوابیدیم.دوربین رو برده بودیم که عکس بندازیم اما متاسفانه باطریاش اصلا شارژ نداشت.