یک روز برفی
صبح می
می با نون داغ اومد و ما رو بیدار کرد و با هم صبحونه خوردیم و توکه
دیدی برف میاد فوری خواستی که لباس تنت کنم و بری تو حیاط.رفتی تو حیاط
با
می می من هم سریع ازت عکس انداختم.می می رفت چون کار داشت ولی
قول داد که برمیگرده.من و تو با هم غذا خوردیم و بابا هم چون خیلی کار داشت
دیرتر اومد غذا خورد و دوباره رفت.من و تو هم با هم سرگرم بودیم تا می می و
بابایی بیان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی