هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

هلیا

4شنبه

1390/11/11 23:10
نویسنده : مامان لیلا
363 بازدید
اشتراک گذاری

هلیا نفسمصبح که بیدار شدیم مامان بزرگ زنگ زد و از ننی خواست که بره خونشون.ننی

هم رفت البته بهت قول داد که برگرده.ما هم به کمک همدیگه خونه رو جمع و جور

کردیم.عمه لیلا زنگ زد و گفت که شام بریم اونجا اخه عمه زینب هم اونجا بود.

داشتم اماده میشدم که می می زنگ زد و گفت که با بابی میان خونمون.بابا

مجید اومد دنبالمون اما فهمید که مهمون داریم.بابی و می می اومدن و دور هم

خیلی خوش گذشت.بابی هم برای هلیا یه خرس خوشگل خریده بود.هلیا جون وخرسیهلیا جونهلیا جونهلیا جوندست بابی درد نکنه که ابن خرس قشنگ

رو برای هلیا اورد.شب هم بابی و می می ساعت 1 بود که

رفتن.ما هم خوابیدیم.  

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامی کیانا
9 بهمن 90 16:08
عزیزم چه عروسک خوشگلی و اما یک سوال میشه شخصیت های ننی، بابی و می می رو معرفی کنی دلم میخواد بدونم دارم از فضولی میمیرم
مامان امیر علی
9 بهمن 90 19:02
مبارک باشه دست بابی درد نکنه .خوش به حالت هلیا به منم می دی ؟؟؟/
عمه فشمی
9 بهمن 90 20:32
وای هلیا جونم چه خرس بزرگ وقشنگی دست بابی درد نکنه ما خیلی منتظر شدیم تا شما بیایین. وقتی نیومدید ما هم خوابیدیم یه بوس طولانی برای هلیا جون بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

من هم خیلی دوست داشتم بیام ولی خوب دوست داشتم می می و بابی رو هم ببینم.من هم میبوسمت عمه جون بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
مبین فرفری
11 بهمن 90 0:25
وای دست بابی درد نکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد