4شنبه
صبح که بیدار شدیم مامان بزرگ زنگ زد و از ننی خواست که بره خونشون.ننی
هم رفت البته بهت قول داد که برگرده.ما هم به کمک همدیگه خونه رو جمع و جور
کردیم.عمه لیلا زنگ زد و گفت که شام بریم اونجا اخه عمه زینب هم اونجا بود.
داشتم اماده میشدم که می می زنگ زد و گفت که با بابی میان خونمون.بابا
مجید اومد دنبالمون اما فهمید که مهمون داریم.بابی و می می اومدن و دور هم
خیلی خوش گذشت.بابی هم برای هلیا یه خرس خوشگل خریده بود.دست بابی درد نکنه که ابن خرس قشنگ
رو برای هلیا اورد.شب هم بابی و می می ساعت 1 بود که
رفتن.ما هم خوابیدیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی