هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

هلیا

بقیه داستان گشت و گذارمون

1390/10/18 4:42
نویسنده : مامان لیلا
450 بازدید
اشتراک گذاری

بعداز اینکه تو از دیدن پرنده ها سیر شدی البته دل نمیکندی اما به شوق رفتن به خونه مبین "راضی شدی

که بیایی بیرون از مغازه.رفتیم خونه عمه سهیلا.عمه زینب و عمو محمد هم امدند.شب اونجا خوابیدیم.صبح

که بیدار شدیم عمو علی نون داغ خریده بود و صبحانه خیلی چسبید.بعد از صبحانه تو با عمه سهیلا و مبین

رفتین بیرون.ولی زود برگشتین چون خیلی بیرون سرد بود و تو خونه بازی کردین.نهار هم ابگوشتی خوردیم

جانانه جای همه خیلی خالی خیلی چسبید.عصری باید برمیگشتیم خونه

چون بابا یه قرار کاری داشت و سر راهمون هم رفتیم دنبال عمه لیلا و متین و همگی با هم رفتیم خونه می

می.تا اخر شب که میخواستیم بیاییم خونمون که تو گفتی عمه زینب بیاد خونمون.عمه هم اومد خونمون و پ

یش ما موند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیر علی
18 دی 90 15:17
سلام هلیا جون عمه جون .خدا بد نده نازی از بس هوا الودست همه زود مریض می شن ایشاله زودی خوب بشی .دایی صادق هم مریضه .ایشاله زودتر خوب بشین .به به چه طوطی خوشگلی .خوش به حالت خونه عمه های خوبت می ری و کلی بهتون خوش می گذره .ایشاله همیشه شاد و سلامت باشین .
مامان امیر علی
22 دی 90 13:34
هلیا جون خوب شدی .؟ ایشاله بهتر بشی زندایی جون بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد