هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

هلیا

برف بازی تو حیاط خاله سهیلا

صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که چقدر برف اومده و تو هم خواستی که بری بازی کنی خاله هم قول داد که روژین رو که برد مدرسه و برگشت تو رو ببره تو حیاط که برف بازی کنی.خاله هم رفت و برگشت و تو رو برد و برف بازی کردی.  قربون اون شادی و خندت برم که با شادیت من هم شاد میشم اخه تو نفس منی همدم منی.  ...
3 بهمن 1390

هلیا و بازی در فیلم زمزمه

٤شنبه شب بود که با ننی جون رفتیم خونه خاله شام.دایی جون اینا هم با شیرین خانم  اونجا بودن عمو مهرداد هم اومد و شام خوردیم.سر سفره عمو مهرداد گفت هلیا فردا میایی تو فیلم بازی کنی تو هم گفتی باشه میام.تو فیلمی که پسر عمه مامان ننی هم بازی میکنه هم تهیه کننده هستش اقای کیانوش گرامی که تو اکثر فیلمها هم بازی میکنه.اسم  فیلم زمزمه هستش و داداش کوچیکه هم مدیر فیلمبرداریشه اقای کیومرث گرامی.  قرار بود یه صحنه که دختر کوچولوی توی فیلم که اسمش نورا بود  رو پرستارش(خانم امینی) سوار سرویس مهد کودک بکنه و تو هم سوار سرویس مهد کودک شدی.بعد هم اقای گرامی گفت که بریم سر صحنه و یه چایی و میوه بخوریم هلیا جون ...
3 بهمن 1390

پایان ماه صفر

خداوندا در این اخر ماه صفر به حق خون حسین ابن علی و به دردهای دل زینب و به غربت امام هشتم و به حرمت اقا رسول الله و امام مجتبی " همه ما را در زمره بهترین بندگانت و مایه مباهات فرشتگانت قرار بده وحاجات خیریه مان را بر اورده ساز امین.
2 بهمن 1390

ایا میدانستید؟

آیا میدانستید   ؟ ! آیا میدانستید که   ایرانی ها روزانه بطور متوسط حتی نصف استکان هم شیر نمیخورند ؟ آیا میدانستید که   هر ۵۰ ثانیه یک نفر در دنیا به بیماری ایدز مبتلا میشود ؟ آیا میدانستید که   هنگام صحبت برای بیان هر کلمه هفتاد و دو ماهیچه به کار گرفته می‌شود ؟ آیا میدانستید که   مرغ با شنیدن صدای موسیقی بزرگترین تخم را می گذارد ؟ آیا میدانستید که   جگر تنها عضو داخلی بدن است که اگر باعمل جراحی قسمتی از آن برداشته شود دوباره رشد میکند؟ آیا میدانستید که   حلزون ها می توانند 3 سال متوالی بخوابند ؟ آیا میدانستید که   در شیلی صحرایی وجود دارد که هزاران سال است در آن با...
28 دی 1390

جمعه

صبح که بیدار شدیم صبحانه خوردیم و تو با متین بازی کردی و کارتون هم دیدی.عمه لیلا زنگ زد که متین بره خونه می می و از اونجا برن خونشون.تو هم از متین قول گرفتی که دوباره بیاد. من هم کلی کار داشتم و نمیخواستم جایی برم ولی به 2 دلیل رفتیم خونه حاجی بابا.اول به خاطر تو که پیش بچه ها باشی دوم به خاطر اینکه همه کلی زنگ زدن که چرا نیومدین.  ما هم رفتیم.فرزانه با صدرا و شوهرش .فتانه با شوهر و پسرش .دایی صادق با زندایی و امیر علی .دایی رضا با زندایی و امیر رضا .خاله سهیلا با روژین و مامان ننی اونجا بودن خلاصه که خیلی خوش گذشت. شب با روژین اومدیم خونمون و خوابیدیم. ...
25 دی 1390

5شنبه

دیشب که 4شنبه شب بود عمو محمد اومد خونمون که فردا با عمه زینب برگردن خونشون.صبح 5شنبه بود که عمه با عمو محمد رفتن و عمه سهیلا هم با مبین رفت خونه می می.خاله از خونه مامان بزرگ زنگ زد که ما هم بریم اونجا.من و تو هم اماده شدیم و رفتیم. اونجا که بودیم عمه لیلا زنگ زد و گفت ما اومدیم در خونتون هستیم.من هم گفتم که خونه مامان بزرگ هستیم و قرار شد عمه بیاد اونجا.عمه با متین اومدن پیش ما .تو هم باروژین و متین و امیر رضا کلی بازی کردی.شام خوردیم و عمه رفت خونه می می و متین هم اومد خونه ما و خوابیدیم.   ...
25 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد