جمعه
صبح که بیدار شدیم صبحانه خوردیم و تو با متین بازی کردی و کارتون هم
دیدی.عمه لیلا زنگ زد که متین بره خونه می می و از اونجا برن خونشون.تو هم از
متین قول گرفتی که دوباره بیاد.من هم کلی کار داشتم و نمیخواستم جایی برم
ولی به 2 دلیل رفتیم خونه حاجی بابا.اول به خاطر تو که پیش بچه ها باشی دوم
به خاطر اینکه همه کلی زنگ زدن که چرا نیومدین.
ما هم رفتیم.فرزانه با صدرا و شوهرش .فتانه با شوهر و پسرش .دایی صادق با
زندایی و امیر علی .دایی رضا با زندایی و امیر رضا .خاله سهیلا با روژین و
مامان ننی اونجا بودن خلاصه که خیلی خوش گذشت.شب با
روژین اومدیم خونمون و خوابیدیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی