روزهایی که گذشت
این روزها درگیر خرید و کارهای عروسی هستیم و خیلی کم میتونم بیام و به وبلاگت سر بزنم اما تا اونجایی که بتونم اولین کار سر زدن به نی نی وبلاگه.تو هم این روزا خیلی سرت گرمه اخه امیر رضا هم اومده خونه مامان بزرگ و تو و روژین هم میرین اونجا و با هم بازی میکنین.یکشنبه شب بود که عمو مهرداد اومد دنبال خاله اینا و قرار شد که من و تو هم بریم باهاشون.البته قبل از اینکه بریم خونه خاله اینا یه سر رفتیم خونه دایی صادق که امیرعلی خواب بود و ما هم تو خواب بوسش کردیم و رفتیم خونه خاله که دیر وقت بود خوابیدیم.صبح که بیدار شدیم ننی با نون داغ و تازه اومد خونه خاله و ما هم صبحانه خوردیم و به کارهامون رسیدیم.تو و روژین هم با هم بازی کردین.نهار خوردیم و یه کمی استراحت کردیم تا شب که قرار شد طاهره و فاطمه بیان اونجا.تو و روژین هم دیگه کاری نمونده بود که انجام ندین از شیطنت.مهمونها اومدن و عمو مهرداد هم اومد و شام خوردیم و بابایی اومد دنبالمون تو هم که یه کمی اشک ریختی با اینکه چند روز پیش هم بودیم اما باز هم تو دل نمیکندی قربون دختر با محبتم بشم.اومدیم خونمون و تو سه سوته خوابت برد.