4شنبه
صبح زود بیدار شدیم چون قرار بود بریم با امیرعلی جون و ندا جون تئاتر.رفتیم خونه دایی صادق و نهار خوردیم به به چه نهاری مثل همیشه با سلیقه و عالی مرسی زندایی نداهنوز نرسیده خونه دایی شیطنتهای شما شروع شد و رفتین اب بازی موهای امیر علی اینجا خیس خیس بود.تئاتر ساعت 7 شروع میشد و ما هم که زودتر رفته بودیم.رفتیم پارکی که نزدیک اونجا بوداونجا هم با یه نی نی دوست شدین و با هم کلی بازی کردین.اینقد اقا گرگه مهربون بود که شما باهاش عکس انداختید.بعداز تئاتر هم رفتیم که بریم خونه اما شما دو نفر باز هم رفتین پارک ماشالله به این انرژیتون.خدا کنه همیشه اینقد پر انرژی باشیندیگه هوا تاریک شد و ما رفتیم خونه دایی.زندایی فوری غذای خوشمزه ای درست کرد و دایی هم از سر کار اومد و شام خوردیم و تو و امیرعلی خیلی زود خوابتون برد از بس خسته شده بودین.ما هم خوابیدیم.صبح بیدار شدیم و تو و امیرعلی و زندایی رفتین و نون تازه گرفتین و اومدین و صبحانه خوردیم.من و تو هم اماده شدیم و امیرعلی تا فهمید که میخواهیم بریم خونمون کلی گریه کرد و خواست که بمونیم یا با ما بیاد خلاصه مامان ندا بردش تو اتاق و سرش رو گرم کرد و ما هم رفتیم از در بیرون البته دلم پیش امیرعلی بود که دوباره گریه نکنه.امیرعلی جون حالا خوبه که من و عمه سهیلا زود به زود میاییم خونتون و همدیگرو میبینیم اگه سالی یه بار بود چجوری میشد البته اونموقع اصلا فکر میکردی عمه نداری و فراموشمون میکردی درسته چون یه ضرب المثل هستش که میگه از دل برود هر انکه از دیده رود.پس ما هم سعی خودمون رو میکنیم که اونجوری نشه و عمه های خوبی برات باشیم اخه تو هم از خون مایی و عزیز دل ما و ما هم از ته وجودمون دوستت داریم نه ظاهری.دایی جون و زندایی جون ممنونیم خیلی خوش گذشت.
جونم برات بگه عزیز دلم هلیا جونم که خاله و ننی خونه مامان بزرگ بودن و ما هم رفتیم اونجا و نهار که ماکارونی بود خوردیم و کمی استراحت کردیم و رفتیم تو حیاط و شما ها کلی بازی کردین.شام هم ساندویچ مرغ درست کردیم و دور هم خوردیم.یه فیلم دیدیم و لالا.