روز پدر
هلیا جان با اینکه بابا جون دیگه در بین ما نیست ولی من دوست دارم
که باز هم برای روز پدر برایش بنویسم.پدرم میخواهم
از تو بنویسم از با تو بودن در بهار و تمام خاطرات شیرین
کودکیم.میخواهم از تو بنویسم از شانه های ستبر و مهربانت و ازنگاه
همیشه مهربانت و از صدایت و دستهای نوازشگرت که همیشه مرحم
دل من بود در نا ملایمات زندگی که همیشه به من نشان میدادی یک
نفر هست که جونش بره نمیذاره بهت سخت بگذره.میخواهم از رفتن
نا بهنگامت بنویسم.از بغضی که در گلویم شکست و از دلتنگی هایم و
از دقایقی در زندگی ام که انقدر دلم برایت تنگ میشود که
میخواهم تو را از خاطراتم بیرون بکشم و در دنیای واقعی بغلت کنم و
بگویم برایت از حرفهای نا گفته پنهان در انبوه واژه های محزون بی تو
بودن. از سکوت مبهم قلبم واز ان غروب غم انگیز سیزدهمین روز بهار
که نا با ورانه ترکمان کردی.تو بهترین پدر دنیا بودی.یادت همیشه با من
است.