شنبه
صبح که بیدار شدیم بابایی نون اورد تا صبحانه بخوریم.خاله سهیلا هم
زنگ زد و گفت که شام بیایین خونمون.من هم خونه رو تمیز کردم و تو رو
بردم حموم و اوردم و لباس پوشیدی اماده بودی.من هم اماده شدم و
رفتیم.هوا خیلی سرد بود.رسیدیم خونه خاله.ننی ودایی صادق و زندایی
و امیرعلی و شیرین خانم هم اونجا بودند وعمو مهرداد هم اومد و 2تا
توله سگ خوشگل هم با خودش اورده بود و تو با روژین با اونا چیکار
کردین.شام خوردیمو دایی اینا با شیرین خانم رفتن.شما هم با توله ها
بازی کردید و خوابیدیم.خوبه
حالا2تا بودن و گرنه تو با روژین چیکار میکردین.چون امیرعلی اصلا از
توله سگا خوشش نیومده بود و با من بازی میکرد.دایی هم خیلی از اونا
خوشش اومده بود و همش با توله سگا زندایی رو میترسوند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی