هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

هلیا

شنبه

1390/11/17 23:47
نویسنده : مامان لیلا
802 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که بیدار شدیم بابایی نون اورد تا صبحانه بخوریم.خاله سهیلا هم

زنگ زد و گفت که شام بیایین خونمون.من هم خونه رو تمیز کردم و تو رو

بردم حموم و اوردم و لباس پوشیدی اماده بودی.من هم اماده شدم و

رفتیم.هوا خیلی سرد بود.رسیدیم خونه خاله.ننی ودایی صادق و زندایی

و امیرعلی و شیرین خانم هم اونجا بودند وعمو مهرداد هم اومد و 2تا

توله سگ خوشگل هم با خودش اورده بود و تو با روژین با اونا چیکار

کردین.شام خوردیمو دایی اینا با شیرین خانم رفتن.شما هم با توله ها

بازی کردید و خوابیدیم.هلیا جونخوبه

حالا2تا بودن و گرنه تو با روژین چیکار میکردین.چون امیرعلی اصلا از

توله سگا خوشش نیومده بود و با من بازی میکرد.دایی صادقدایی هم خیلی از اونا

خوشش اومده بود و همش با توله سگا زندایی رو میترسوند.  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیر علی
17 بهمن 90 23:49
از دست این دایی شیطونت منو چقدر با این سگها ترسوند


زندایی جون من شجاعه.
مبین فرفری
18 بهمن 90 10:12
خدا نکنه مردامون بفهمند ما از چیزی میترسیم


واقعا همین طوره.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد