4شنبه هفته گذشته
هلیا جونم من و تو با اژانس رفتیم خونه ننی و بابا مجید کلی کار داشت و نتونست ما رو ببره.توی راه خیلی
ترافیک بود و تو هم که حوصله ات سر رفته بود همش میگفتی پس کی میرسیم.تا بالاخره رسیدیم.دایی
صادق و زندایی ندا و امیر علی و خاله سهیلا و روژین و عمو مهرداد و شیرین خانم اونجا بودن.تو با روژین و
امیر علی خیلی بازی کردید.شام خوردیم و همه رفتن به جز خاله سهیلا و روژین.
صبح که بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و تو با روژین رفتین توی حیاط بازی کردین و اومدین بالا نهار خوردیم و
اماده شدیم تا بابا بیاد دنبالمون و ببره به پرنده فروشی که قول داده بود.اخه تو عاشق طوطی هم
هستی.بابا اومد دنبالمون و رفتیم به اون مغازه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی