هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

هلیا

بعداز خونه دایی صادق

بعد از مهمونی هم رفتیم خونه ننی جون با خاله و روژین اخه ننی از قبل قولشو گرفته بود که همگی بریم خونشون.جمعه هم تا شب اونجا بودیم تا بابا مجید اومد دنبالمون و جای همگی خالی رفتیم شام رستوران احمد بی که یه رستورانیه که غذاهاش ترکیه ای هستش وخوشمزه.بعد از اونجا هم رفتیم دسر خوردیم که تو بستنی میوه ای سفارش دادی و طبق معمول چند قاشق بیشتر نخوردی خیلی خوش گذشت و برگشتیم خونه که تو نرسیده خواب بودی. 
26 آذر 1390

روزهایی که گذشت

هفته گذشته عمه سهیلا و مبین و عمه زینب اومدن خونمون وتو کلی خوشحال شدی با مبین هم یه عالمه بازی کردی با هم دعواتون میشد و دوباره اشتی میکردید.شب بالاخره بعد از کلی شیطونی و اتیش سوزوندن خوابیدیدو عمه اینا هم خوابیدن. این تابلوی رنگ امیزی رو که تو به کمک عمه زینب رنگش کردی عمه سهیلا و عمه زینب برات خریدن.مرسی عمه جونیا این سگ خوشگل رو هم عمه زینب و عمو محمد که رفتن مشهد برات سوغاتی اوردن ممنون که به یاد هلیا جون بودید. ...
26 آذر 1390

ایا میدانید

  دانستنی های جالب! آیا میدانید: در جهان به ۶۰۰۰ زبان تکلم میشود. آیا میدانید: هر قاره ای، شهری به نام «رم» دارد. آیا میدانید: که حلزون می تواند سه سال بخوابد . آیا میدانید: دلفین ها با یک چشم باز می خوابند . آیا میدانید: قلب زنان نسبت به مردان تندتر می زند . آیا میدانید: ناراحتی های پا در زنان ۴ برابر مردان است. آیا میدانید:کوسه ها از بیماری سرطان در امان هستند . آیا میدانید: هیچ گورخری، خط های مشابه دیگری ندارد. آیا میدانید: ۱۳ درصد جمعیت جهان، صحرانشین هستند . آیا میدانید: چهار پنجم جانوران رو حشره ها تشکیل داده اند. آیا میدانید: تنها در یک پرواز، زنبور عسل به ۷۵ گل سر می زند. آیا میدانید: چشم انسان معا...
20 آذر 1390

تاسوعا و عاشورای حسینی

تاسوعا که خونه موندیم البته خونه مامان بزرگ و تو خونه عزاداری کردیم.من بودم و تو و مامان بزرگ و ننی و خاله سهیلا و روژین و دختر عمه مامان ننی هم پیشمون بودن.روز عاشورا هم تو و بابا مجید رفتید بیرون وبرگشتید دایی رضا و زندایی وامیر رضا اومدن اونجا تا شب که حاجی بابا هم از مسافرت برگشت و شام هم همگی دور هم خوردیم.بعد از اون هم که میخواستیم برگردیم خونه مثل همیشه چسبیدی به خاله سهیلا و میگفتی بیا خونمون تا اینکه بالاخره راضی شدی مامان ننی با ما بیاد.چون خاله میخواست به مامان بزرگ کمک کنه نتونست با ما بیاد.دایی رضا زحمت کشید و ما رو رسوند به خونمون تو هم زود خوابیدی. ...
16 آذر 1390

یکشنبه

امروز هم ننی پیش ما بود و چون حاجی بابا رفت مسافرت ننی رفت خونه مامان بزرگ و تو هم با بابا مجید رفتی اونجا که خاله و روژین هم اومدن اونجا من هم سر وبلاگ نویسی بودم تا بابا بیاد دنبالم و بیام پیش شما.تا کی دوباره وقت کنم و برات بنویسم.عزیز دل مامان و بابا
13 آذر 1390

شبهای محرم

این شبها بابا مجید نمیذاره که خونه بمونیم میبره بیرون تا دسته های عزاداری رو ببینیم.تو هم بر عکس همیشه بیرون که میریم همش چایی می خواهی که بابا برات میگیره. این علم خیلی خیلی بزرگ و قشنگ بود. ...
13 آذر 1390

خاطرات چند روز

بامامان ننی که اومده بود خونه ما رفتیم خونه مامان بزرگ چون قرار بود خاله سهیلا و روژین و دایی رضا و زندایی وامیر رضا ودوستش صدرا هم که فهمیدن ما خونه حاجی بابا هستیم بیان.مهمونها اومدن وخوش به حال هلیا شده بود کلی با دوستاش بازی کرد تا ساعت 12.30 که دایی اینا رفتن ولی ما بنا به درخواست هلیا شب رو اونجا موندیم و هلیا جون خودت یه فیلم انتخاب کردی ودیدیم وخوابیدیم و باز هم خوش به حالت شد چون هم پیش خاله و روژین بودی و هم پیش ننی جون و حاجی  بابا و مامان بزرگ جون.صبح زود بیدار شدیم و صبحانه خوردیم نهار هم مامان بزرگ قرمه سبزی درست کرد و بعد از ظهر من با تو رفتیم بیرون خرید که باز هم طبق معمول یه cd کارتون خریدی و برگشتیم خونه حاجی...
13 آذر 1390

این چند روز و مهمونی هایی که خیلی خوش گذشت

توی هفته گذشته ننی خیلی دلش تنگ شده بود و هلیا جون هم دلش برای ننی جونش تنگ شده بود و اصرار کرد که ننی بیا پیش من.اخه هلیا جون این نوشته ها رو که بزرگتر شدی وخوندی همشون برات یه خاطره خوب میشه.خلاصه که جونم برات بگه که ننی که هر روز به ما زنگ میزنه و احوالمون رو میپرسه هر دفعه هم بهش میگفتی ننی پس کی میایی پیش من؟بالاخره هم سه شنبه هفته پیش اومد خونمون و برات یه ارگ خوشگل هم خریده بود. ننی جون دستت درد نکنه که میایی به من سر میزنی.خیلی هم ممنون که برام ارگ خریدی.دوستت دارم ننی جون. ...
13 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد