هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 26 روز سن داره

هلیا

مهمونی خونه عمه زینب

هلیا جون ما یعنی من و تو و مامان ننی 5شنبه بعداز ظهر رفتیم خونه خاله اذر و قرار بود بابا مجید بیاد اونجا دنبالمون.همه اونجا بودن و تو کلی با روژین و عرفان و غزل بازی کردی البته صدرا خواب بود که بعدا بیدار شد و تو با صدرا هم بازی کردی.این عروسک رو هم عمو مهرداد رفته بود مسافرت برات سوغاتی اورده دست عمو مهرداد درد نکنه. بابا مجید اومد دنبالمون و ما رفتیم فشم خونه عمه زینب.البته تو توی راه تو ماشین خوابیدی و خستگیه بازی کردنت از تنت بیرون اومد.رسیدیم اونجا دمای هوا 5- بود.ولی توی خونه خوب گرم بود.کرسی هم گذاشته بودن.جای همگی خالی شام خوشمزه ای هم عمت درست کرده بود هلیا جون و ما هم حسابی خوردیم وبعد از کلی صحبت خوابیدیم زیر کرسی وا...
12 دی 1390

تشکر

زیبایی ها را چشم میبیند و محبت و مهربانی ها را دل" چشم فراموش میکند ولی دل هرگز.دل ما هم هرگز فراموش نمیکند که چه کسانی به ما رای داده اند و یا تلاش کردند تا ما رای بیشتری به دست بیاوریم.ما هم از اینجا از همه وهمه خیلی خیلی تشکر میکنیم چون اگه بخواهیم یکی یکی اسم ببریم فکر کنم کل صفحه پر بشه.از تمام نزدیکان دوستان اشنایان و نی نی وبلاگی ها متشکریم.تبریکی هم به مناسبت یک سالگی نی نی وبلاگ به مدیریت محترم عرض میکنیم. این هم یه بوس خوشگل از طرف هلیا جون به همه کسایی که در رای گیری به هلیا جون رای دادن و تشکر.  ...
11 دی 1390

اولین نتایج رای گیری

٤شنبه که بیدار شدیم زندایی ندا گفت که نتایج رو گذاشتن ببینید. ما هم دیدیم که مبین فرفری اوله و امیر علی سوم و هلیا جون هم 4 هستش.می می جون تا بعد از ظهر پیشمون بود و رفت اما گفت که دوباره پیشمون بر میگرده.هلیا جون می می انقدر تو رو دوست داره که نگو.چون تا الان نتونسته جایی بره و چند شب بمونه ولی پیش تو مونده.
7 دی 1390

این چند روز که خیلی داره به هلیا جون خوش میگذره

٣شنبه صبح که بیدار شدی می می رفته بود بیمه کار داشت و تو هم گریه کردی که چرا می می رفته.می می هم که متوجه شد تو گریه کردی به خاطره تو اومد خونمون و پیشت موند و توهم پیش می می و ننی خوابیدی. این عروسک رو هم می می جون برات اورد.دست می می درد نکنه. ...
7 دی 1390

این چند روز که خیلی داره به هلیا جون خوش میگذره

٢شنبه حال ننی بهتر شده بود و قرار بود تو رو ببره که باران رو ببینی.حالا بگم که باران کیه؟باران بچه یکی از اشناهامون هستش که تازه به دنیا اومده ٨روزشه و تو عاشق نوزادا هستی.خلاصه که با ننی رفتین خونشون.من داشتم بفرمایید شام رو میدیدم که بابا مجیدت اومد و میخواستیم شام بخوریم که دیدیم زنگمون رو زدن؟اگه گفتی کی بود؟می می جون بود.(دوستای عزیز اخه هلیا به مامان بابا مجید میگه می می جون)تو با ننی که از دیدن باران اومدید می می جون پشت در قایم شده بود و تو رو سوپرایز کرد و تو هم خیلی خوشحال شدی.شب هم پیش تو موند.٢تا مامان بزرگا و کلی خوش گذشت.
7 دی 1390

این چند روز که خیلی داره به هلیا جون خوش میگذره

روز ١شنبه بود که من وتو و بابا مجید رفتیم ملاقات خاله اذر بیمارستان.انشاالله که خاله اذر زودتر بهبود پیدا کنه.هلیا جون مامان لیلا همیشه همیشه جزو اولین دعاهاش سلامتیه همه بنده های خداست بخصوص اونهایی که مریض هستند و مخصوصا کوچولوهای بیمار.خداوند اول از همه سلامتی عنایت کنه بعد.....خلاصه جونم برات بگه که اونجا تو بیمارستان که دیدیم ننی سرما خورده نذاشتیم تنها بره خونشون و با خودمون اوردیمش خونمون و تو کلی ذوق میکردی.رسیدیم خونه من سریع برای ننی جون سوپ درست کردم که بخوره و حالش بهتر بشه. 
7 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد