دوشنبه
امروز هم صبح بیدار شدیم و بابا مجید برامون نون داغ تازه اورد و صبحانه خوردیم و
حاجی بابا زنگ زد برای احوالپرسی.چون دیروز من نرفته بودم و حالم خوب نبود
میخواست ببینه بهتر شدم.حاجی بابا گفت که بریم خونشون و گفت که امیر رضا
رو با خودش اورده.تو هم با ننی رفتید خونه حاجی بابا و من هم تو خونه موندم و
وبلاگت رو نوشتم که بزرگ شدی بخونی و لذت ببری از خاطراتت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی