مهمونی خونه دایی صادق
پنج شنبه خونه ندا جون و دایی صادق و امیرعلی جون دعوت بودیم.اماده شدیم و بابا مجید ما رو رسوند.خیلی خوش گذشت دور هم اخه وقتی همه اون کسانی رو که دوسشون داری و اونها هم تو رو دوست دارن دور هم جمع باشیم مطمئنا خوش میگذره فقط جای بابا مجید جون خیلی خالی بود.زندایی جون هم مثل همیشه برای شام خیلی تدارک دیده بود. البته هلیا جون ادم همیشه برای روی باز جایی یا مهمونی میره چون وقتی ادمو دوست داشته باشن و دلشون بخواد که دیدارها تازه بشه این مهمونیها بهانه ای میشه برای تجدید دیدارها البته کم کم که بزرگ بشی خودت بهتر همه چیز رو متوجه میشی محبت ها علاقه ها البته از ته دل که باشن میفهمی همین الان هم ماشاالله همه چیز رو متوجه میشی که خیلی سوالات رو میپرسی که مثلا میپرسی مامان چرا فلانی نمیاد خونمون بعد خودت بلا فاصله جواب میدی خوب حتما منو دوست ندارن که خونمون نمیان .خلاصه دست دایی و زندایی درد نکنه شب خوبی بود.دایی جون و ندا جون این لباس خوشگل رو برات خریدن.دستشون درد نکنه.میبوسمت امیر علی جوناین اتوبوس رو هم ننی جون خریده بود و این دوتا باربی رو هم خاله سهیلا و روژین جون برات خریدن.ممنون که همیشه به یاد هلیا هستید.واما این اسب خیلی خیلی خوشگل رو هم بابا مجید برات گرفته.بابا مجید دستت درد نکنه.