جمعه
بعداز ظهر تصمیم گرفتی با بابایی بری عروسی.البته همگی دعوت بودیم ولی چون من با کسی اشنا نبودم
عروسی برادر یکی از دوستان بابایی بود خلاصه نمیخواستی بری بعد تصمیمت عوض شد ومن هم اماده
کردمت ورفتی.امیدوارم که بهتون خوش بگذره.
من هم فوتبال پیروزی و استقلال رو دیدم که متاسفانه تیم پیروزی باخت.بعد هم سریال ستایش رو دیدم و الان
هم که دارم وبتو مینویسم .تنهام،همش فکر میکنم که شماها خونه هستین.
امیدوارم که همه کسانی که با هم ازدواج میکنن با هم خوشبخت بشن همینطور عروس و داماد امشب.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی