یکی بود یکی نبود
پروردگارا:
به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند
وعشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند.
وقتی که هنوز تو فرشته کوچولو پا به دنیا نذاشته بودی یه اتفاق خیلی تلخ افتاد...این که بابا جون رو خدا برد پیش خودش واقعا هر کی گفته خدا گلچینه درست گفته خلاصه انقدر تلخ بود که برای یه مدت فقط کارم شده بود گریه.دلداریه دیگران هم تسکینی برام نبود خلاصه هر چی از اون روزای تلخ بگم کمه تااینکه یه شب یه خوابی دیدم که الان که این مطلب رو که دارم مینویسم تو دومین نفر هستی که میدونی خواب دیدم که بابا جون به من گفت که تو روزایی که من رفتم و غصه دار شدید یه اتفاقی میافته که خیلی خوشحال میشید و همون هم شد و ان اتفاق شیرین که باعث شد مرهمی روی دل خونمون بشه این بود که خدا هدیه ای به زیبایی تو بهمون داد.بابا جون 13 فروردین فوت کرد و خدا تو رو 10 فروردین به ما داد.عزیزم خدا خیلی مهربونه اگه ما لایق مهربونیش باشیم.