هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

هلیا

داستان

1391/3/9 23:50
نویسنده : مامان لیلا
864 بازدید
اشتراک گذاری

آرامش سنـگ یا آرامش بـرگ ؟


مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت: "این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!"
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: "اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"

استاد لبخندی زد و گفت: "پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: "شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"
استاد لبخندی زد و گفت: "من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم ...هلیا جیگربله دختر گلم همیشه و هر جا با یادخدا باش و به او اطمینان کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

baba majid
9 خرداد 91 23:59
عزیز دلم در این میون آفرین به بزرگترهایی که مثل سنگهای بزرگ سنگهای ریزو به زیره بالو پره خودشون میکشونن و مراقبشون هستن.


کاملا درسته.عزیزم
امیر
10 خرداد 91 1:07
آیا به آینده خود و فرزندانتان اندیشیده اید؟ آیا آینده برایتان مهم است؟ آیا میدانید با کمترین پس انداز میتوانید هم سرمایه گذاری کنید هم بیمه شوید؟ آیا برای دوران بازنشستگی خود و فرزندانتان چاره ای اندیشیده اید؟ ما بیمه عمر و تامین اتیه بیمه پاسارگاد را به شما پیشنهاد میکنیم. با پرداخت حداقل 20 هزار تومان در ماه از مزایای بیمه عمر و تامین اتیه بیمه پاسارگاد استفاده کنید و در پایان از اندوخته طلایی بهره مند شوید. 0 بازنشستگی 0 از کار افتادگی 0 دریافت وام 0 پوشش فوت طبیعی 0 پوشش فوت در اثر حادثه 0 پوشش بیماری های خاص ضمنآ با خرید بیمه نامه از 20 درصد تخفیف استثنایی برخوردار شوید. حضور مشاور و تنظیم قرارداد در محل ارسال بیمه نامه رایگان جهت کسب اطلاعات بیشتر کلمه بیمه عمر را به شماره 09358500640 پیامک بزنید تا در اسرع وقت با شما تماس بگیریم. 56341057_021 09123197174 09358500640 www.bimepasargad.mihanblog.com ( بیمه عمر و تامین آتیه بیمه پاسارگاد )
مامان امیر علی
10 خرداد 91 10:02
برای پست بالایی :
بزن دست قشنگرو به افتخار این پدر و همسر نمونه و قاطع که اینطوری قلبش برای ارامش همسر و فرزندش می تپه .لیلا جون برای داشتن چنین همسری باید افتخار کنی یه مرد واقعی


عزیزم من هم قدر این شوهر خانواده دوست و فداکار و متعصب رو میدونم.
مامان امیر علی
10 خرداد 91 10:09
آخی چه داستان قشنگی خیلی عالی بود زمان و توکل و خواستار ارامش واقعی ارامش را به زندگی بر می گرداند باید دانست این عمر در حال گذر است و داره جوونی و لحظات شاد با هم بودن در شور و حال جوانی ما از بین میره و تموم میشه پس باید قدر لحظه لحظه با هم بودن در جوانی را دانست که دیگه تکرار ناپذیره و زندگی خود را به خاطر دیگران حسود تباه نکرد و از دست نداد که فقط شما همسران در کنار هم خواهید ماند بقیه رفتنی هستند حتی فرزندان ما روزی از پیش ما خواهند رفت و زن و شوهر هستند که تا اخر عمر در کنار هم خواهند ماند قدر با هم بودن را خوب بدونید که داره تند تند می گذره


حتما عزیزم.
آشنای قدیمی
10 خرداد 91 11:35
آفرین به بابامجید که مثل کوه پشت زن وبچه اش ایستاده. اما روی سخنم با اون کسایی که این مزخرفهاروتو وبلاگها مینویسن.وبلاگها خاطرات کودکان ماست اصلا جایی برای حرفهای خاله زنکی نیست.اگه هم حرفی هست جای دیگر ورو دررو گفته بشه که این جماعتی که من میبینم وهمه هم باآنها آشنا هستن.از پست ترین موجودات هم پست تر هستن.که رو دررو یک جوری هستن وپشت سر جور دیگه.آنها رو به خدا واگذارکنیم که تنها او بزرگترین وعادلترین قاضی و مجازات کننده است که انشااله همه این خلایق را به نهو احسنت سرجایشان خواهد نشاند.پس ای کسانیکه باعث صلب آسایش دیگران میشوید منتظر مجازات خداباشید.امیدوارم قبل از هراتفاق یا حادثه توبه کنید.
مامان زهرا
10 خرداد 91 14:40
خانمی
داستان خیلی قشنگی بود
انتخاب نوع آرامش ، فکرکنم ما ها باید هر دو نوعش را انتخاب کنیم




البته عزیزم.
مامان زهرا
10 خرداد 91 14:43
سلام
اولا پیشاپیش روز مرد را به شما ( پدر هلیا جون) تبرک میگم.
دوم اینکه متاسفانه بعضی ادمها موفقیت دیگران را نمی تونند بینند برای همین تلاش میکنند تا آزار برسونند اما شما فقط با توکل به خدا به زندگی خودتون و خانواده تون برسید

والله احسن الماکرین

خیلی ممنون از لطف شما.مشکل نمک نشناسی این آدمهاست
سارا-تارا
3 تیر 91 9:28
مرسی که به وب ما سر زده و نظر هم داده بودید.


خواهش میکنم عزیزم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد