شنبه
سلام عزیز دل مامان.بعد از چند وقت مهمون داشتن و مهمونی رفتن الان نشستم
که یه سری از خاطراتت رو بنویسم.جونم برات بگه که اخر هفته رفتیم فشم خونه
عمه زینب.برف زیادی اومده بود و ما هم با عمه و عمو قرار گذاشتیم که رسیدیم
بریم برف بازی تو توی ماشین خوابیدی و وقتی رسیدیم بیدار شدی و رفتیم برف
بازی.شب چون هوا خیلی سرد
بود زود رفتیم خونه عمه.فردا که بیدار شدی دوباره با بابایی رفتین بازی و بابایی
هم ازت این عکسا رو انداخت.قربون
ژستات بشم.فدات
شم الهی پس دستت کو؟چقدر
عاشقونه این پدر و دختر همدیگرو دوست دارن.
من از بالکن این عکسا رو ازتون انداختم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی