هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 25 روز سن داره

هلیا

جمعه

امروز کلا تو خونه بودیم و دور هم و با هم سه تایی. شنبه که از خواب بیدار شدیم بابایی نون داغ اورد و با هم صبحانه خوردیم.بابا که رفت تو مشغول بازی شدی من هم غذا درست کردم.اما بابا نتونست بیاد نهار بخوره.من وتو با هم غذا خوردیم و یکمی استراحت کردیم.شب هم بابا باقالی خریده بود خوردیم و کنار هم یه فیلم دیدیم و خوابیدیم.  
9 بهمن 1390

مهمونی روز 5شنبه

از خواب که بیدار شدیم ننی از خونه حاجی بابا اومد خونمون.همگی  اماده شدیم با حاجی بابا و مامان بزرگ رفتیم خونه دایی حبیب.اونجا بچه ها رفته بودن توی یه اتاق و بازی میکردن اخه سارینا هم دوست داشت بره پیش بچه ها و بازی کنه اما چون کوچولو هستش بازیشون رو به هم میزد.خلاصه که تبعید شد که بره پیش خالش.شما بچه ها هم با خیال راحت مشغول بازی شدین.خاله اینا و دایی صادق و دایی رضا اینا هم بودن.شام خوردیم و ساعت 12.30 بود که از خونه دایی حبیب برگشتیم البته ننی نیومد.بعداز رسوندن حاجی بابا و مامان بزرگ اومدیم خونه و خوابیدیم.   ...
9 بهمن 1390

سه شنبه

سه شنبه صبح بیدار شدیم  و رفتیم خونه حاجی بابا زندایی و صدرا هم اومده بودند.تو هم کلی با اون ٢تا بازی کردی و شام خوردیم و با ننی اومدیم خونه و تو هم از خستگی زود خوابیدی.
8 بهمن 1390

دوشنبه

امروز هم صبح بیدار شدیم و بابا مجید برامون نون داغ تازه اورد و صبحانه خوردیم و حاجی بابا زنگ زد برای احوالپرسی.چون دیروز من نرفته بودم و حالم خوب نبود میخواست ببینه بهتر شدم.حاجی بابا گفت که بریم خونشون و گفت که امیر رضا رو با خودش اورده.تو هم با ننی رفتید خونه حاجی بابا و من هم تو خونه موندم و وبلاگت رو نوشتم که بزرگ شدی بخونی و لذت ببری از خاطراتت. 
3 بهمن 1390

28 صفر

دیروز که 28 صفر بود و مامان بزرگ مثل هر سال شله زرد نذری درست میکرد.من اصلا حوصله نداشتم که برم اونجا با این که چقدر اصرار کردن که بریم ولی اینقد سرم درد میکرد که نتونستم برم.اما تو با مامان ننی رفتی.همه اونجا بودن.من هم تو خونه بودم و دراز کشیدم واستراحت کردم تا اینکه بابا مجید اومد دنبال شما و اوردتون خونه.من هم یه کم از شله زردی که برامون مامان بزرگ فرستاده بود خوردم و خوابیدیم.  ...
3 بهمن 1390

هلیا جون

خونه خاله که بودیم و تو هم که از عروسک نورا  که توی فیلم باباش براش خریده بودخیلی خوشت اومده بود و دوست داشتی که داشته باشی.البته از همون عروسک داری ولی بدون کالسکه.عمو مرتضی تولد 2سالگیت برات کادو اورده ولی یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه مرغ همسایه غازه.خلاصه رفتن سر صحنه فیلمبرداری رفتن همان و خریدن 2تا عروسک واسه تو و روژین  همان.طبق معمول توسط ننی.اما از اونجایی که ننی هیچوقت بین نوه ها فرق نمیذاره همون موقع که قرار شد خاله سهیلا بره عروسکا رو بخره ننی گفت که برای امیر علی هم یه اسباب بازی بخره.هلیا جون حالا خودت بزرگتر که بشی متوجه میشی که ننی هیچوقت بین نوه هاش فرق ...
3 بهمن 1390

برف بازی تو حیاط خاله سهیلا

صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم که چقدر برف اومده و تو هم خواستی که بری بازی کنی خاله هم قول داد که روژین رو که برد مدرسه و برگشت تو رو ببره تو حیاط که برف بازی کنی.خاله هم رفت و برگشت و تو رو برد و برف بازی کردی.  قربون اون شادی و خندت برم که با شادیت من هم شاد میشم اخه تو نفس منی همدم منی.  ...
3 بهمن 1390

هلیا و بازی در فیلم زمزمه

٤شنبه شب بود که با ننی جون رفتیم خونه خاله شام.دایی جون اینا هم با شیرین خانم  اونجا بودن عمو مهرداد هم اومد و شام خوردیم.سر سفره عمو مهرداد گفت هلیا فردا میایی تو فیلم بازی کنی تو هم گفتی باشه میام.تو فیلمی که پسر عمه مامان ننی هم بازی میکنه هم تهیه کننده هستش اقای کیانوش گرامی که تو اکثر فیلمها هم بازی میکنه.اسم  فیلم زمزمه هستش و داداش کوچیکه هم مدیر فیلمبرداریشه اقای کیومرث گرامی.  قرار بود یه صحنه که دختر کوچولوی توی فیلم که اسمش نورا بود  رو پرستارش(خانم امینی) سوار سرویس مهد کودک بکنه و تو هم سوار سرویس مهد کودک شدی.بعد هم اقای گرامی گفت که بریم سر صحنه و یه چایی و میوه بخوریم هلیا جون ...
3 بهمن 1390

پایان ماه صفر

خداوندا در این اخر ماه صفر به حق خون حسین ابن علی و به دردهای دل زینب و به غربت امام هشتم و به حرمت اقا رسول الله و امام مجتبی " همه ما را در زمره بهترین بندگانت و مایه مباهات فرشتگانت قرار بده وحاجات خیریه مان را بر اورده ساز امین.
2 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد